مینا شهنی : زیبایی برای یک زن در هر سن و سالی خیلی مهم است.

انکار شدنی نیست که گروهی از زنان برای دست یافتن به زیبایی تلاش‌های زیادی را همراه با پولی هنگفت هزینه می‌کنند. اهمیت زیبایی در برابر پولی که در راه به‌دست آوردن آن خرج می‌شود برای زن‌ها بسی بیشتر است. دل بستن به نتیجه‌ کار یک جراح زیبایی که دست به بینی‌شان زده‌ یا قرار است آنها را از شر چربی‌های شکم و پهلو خلاص کند یکی از ویژگی‌هایی است که از نظر پزشکان نادیده گرفته می‌شود. اگر پزشکان به حساسیتی که از سوی زنان در این ماجرا وجود دارد ‌پی می‌بردند، شاید هرگز حاضر نمی‌شدند ریسک انجام عمل‌های زیبایی را بپذیرند و کلا رشته‌ جراحی زیبایی در میان پزشکان جراح طرفداری نمی‌داشت. شاید هم این نوع جراحی‌ها فقط روی کسانی انجام می‌شد که بر اثر یک ایراد مادرزادی یا یک تصادف وحشتناک دچار مشکل دفرمه شدن چهره یا بخشی از اعضای بدنشان بودند. ‌با این‌همه قرار نیست که پزشکان به این حرف‌های روزنامه‌نگارها گوش بسپرند.

دم در دادسرای جرائم پزشکی در خیابان مطهری، می‌شود (هر روز می‌شود) مردمانی را دید که می‌خواهند به امید جبران شکست‌هایی که خورده‌اند دست به دامن قضا شوند بلکه قاضی‌ها و کارشناس‌ها بتوانند بخشی از شکست‌هایشان را جبران کنند. آنها همه، انسان‌های شکست ‌خورده‌‌ امیدواری هستند که تلاش می‌کنند شکست از پا درشان نیاورد. این نوع انسان‌های شکست‌خورده، یک ویژگی خاص دارند؛ ‌آنها شکست‌ را پذیرفته‌اند اما تلاش می‌کنند تا این تجربه‌ را با کمترین آسیب سپری کنند و از آن دسته آدم‌هایی نیستند که زانوی غم بغل بگیرند و روزهایشان را سپری کنند.

آینه با کسی شوخی ندارد. روبه‌رویش که می‌ایستند، هر چه هست را نشان می‌دهد؛ دماغ‌قوزدار را همان‌طور که هست نشان می‌دهد. قرار نیست آینه دماغ‌های کله‌گنده گوشتی را چکش‌کاری‌کند. آینه یک وظیفه دارد که این وظیفه تلخ را به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهد، حتی گفته شده که این کار را با علاقه انجام می‌دهد؛ ‌روایت‌ها بسیار است.

اما همه معترضین به‌کار پزشکان از این دست نیستند. در دادگاه‌ها قصه‌ها همیشه تلخ است و آدم‌ها همیشه پر از خشم‌ هستند. اصلا آدم‌ها تا از خشم پرنشوند راهشان را به سمت دادگاه کج نمی‌کنند. قصه‌های دادسرای ناحیه 19تهران که مخصوص جرائم پزشکی است قصه‌های تلخ و گزنده است، یک سوز سختی دارد که تحمل شنیدنش را سخت می‌کند و نمی‌شود حق را به کسی داد. آدم‌ها با قصد بهبود زندگی‌شان رفته‌اند کاری انجام داده‌‌اند و حالا نتیجه‌ کار چیزی نیست، جز دشواری و رنج که تا ابد گریبانگیرشان است. می‌شود قصه‌های متفاوتی از سرنوشت این آدم‌ها نوشت؛ آدم‌هایی که شکست‌های بدی خورده‌اند. قصه‌هایشان رنگ مرگ هم دارد، حتی نابینایی و از دست دادن یک عضو از بدن. همانطور که قصه‌ها را تعریف می‌کنند آه می‌کشند. انگار یک اژدها درونشان تنوره می‌کشد. ‌اینجا خشم حرف نخست را می‌زند.

پدری آمده از راه دور و یک عریضه نوشته‌ که وقتی می‌خواهد توضیحش بدهد بغض می‌کند. اشک می‌نشیند توی چشمانش و با حسرت دست به ران‌هایش می‌کوبد. ماجرا این است که پسر 11‌ساله‌اش به یک بیماری کبدی مبتلا شده و او می‌خواسته برای پسرش سنگ‌تمام بگذارد؛ پدر است دیگر. وقتی می‌بینید جگرگوشه‌اش درد می‌کشد به هر دکتری سر می‌زند و همین سرزدن‌ها راهش را به سوی مطب یک پزشک که با روش‌های سنتی و با استفاده از گیاهان دارویی طبابت می‌کرده باز می‌کند تا برای درمان فرزندش دارویی بی‌نظیر و معجزه‌آسا بگیرد. خودش می‌گوید که چندین میلیون تومان پول پرداخت کرده تا داروها را بگیرد. نمی‌دانسته دارو اکسیر نیست. نمی‌خواسته باور کند پزشکی و درمان با معجزه خیلی فاصله دارد. داروها را خریده تا به فرزندش بخوراند. بچه بهتر که نمی‌شود روزبه‌روز ضعیف‌تر هم می‌شود. به دکتر زنگ می‌زند و دکتر خیالش را راحت می‌کند که اوضاع درست می‌شود اما بچه‌ 11ساله‌ دوام نمی‌آورد و می‌میرد. حالا پدر آمده به دادخواهی جان پسرش که پزشک را بکشاند پای میز که محاکمه‌اش کند که داد از او بستاند.

مرد دیگری به خونخواهی کودکی آمده که هرگز ‌زاده نشده است و در همان دوران جنینی دچار مشکلاتی شده که ادامه حیات را برایش غیرممکن کرده است. ‌این مرد می‌گوید که همسرش برای انجام یک آزمایش آمینو سنتز(آزمایش از مایع درون رحم که سلامت جنین را تخمین می‌زند) به یک بیمارستان مراجعه کرده اما کسی که این آزمایش را انجام داده مهارت کافی نداشته؛ چرا که بعد از انجام آزمایش همسرش بیهوش شده. ضمن اینکه پزشک دیگری به آنها گفته که آزمایشی که انجام شده کامل نیست. اینجا پای رئیس آزمایشگاه بیمارستان هم به میان کشیده می‌شود و از آنها می‌خواهد تا آزمایش را در همان بیمارستان تکرار کنند. این کار هم انجام شده ولی بعد از انجام آزمایش دوم، زن باردار دچار دردهایی در ناحیه شکم می‌شود و کار به سونوگرافی می‌کشد. نتیجه این سونوگرافی آسیب‌های وارد شده به جنین بر اثر انجام آزمایش را نشان می‌دهد. مرد می‌گوید که در سونوگرافی‌های قبل از انجام آزمایش آمینو سنتز جنین سالم گزارش شده است درحالی‌که سونوی بعد از آزمایش صدمات جبران‌ناپذیری به جنین را گزارش کرده است؛ پس هر چه بوده از این آزمایش بوده‌است. حالا آمده تا از بیمارستان و... شکایت کند. مدام حساب می‌کند که اگر بچه به دنیا آمده بود حالا چند ماهه‌ بود. رویاهایش خراب شده. کسی آنها را به باد داده و این مرد این همه را تاب نمی‌آورد.

گاهی هم پیش می‌آید که سال‌ها پس از انجام یک اقدام پزشکی، بیمار از پزشک معالجش شکایت می‌کند. ماجرای امیرحسین هم از این دست است. او 14ساله است اما 9سال پیش وقتی فقط پنج سال سن داشته، ‌دست چپش شکسته و او را برای درمان به یک بیمارستان برده‌اند و جراحی صورت گرفته اما حالا بعد از این همه سال آرنج دستش به بیرون چرخیده و اصلا دستش از فرم واقعی خارج شده. ‌پدر امیرحسین با مدارک آمده دادگاه. مدارک را بعد از گذشت 9سال حفظ کرده و حالا آورده دادگاه و می‌خواهد تا بخشی از مشکل پسرش حل شود. پدر و مادر مسئولیتی جدی درباره فرزندانشان دارند و به نسبت همین مسئولیتی که دارند، تلاش می‌کنند تا سلامتی فرزندانشان را حفظ کنند و اگر احیانا کوتاهی‌ای در این زمینه انجام شده باشد، هر گز نمی‌توانند خودشان را ببخشند. پس پدر امیرحسین هم کوتاهی نمی‌کند و اجازه نمی‌دهد سرنوشت فرزندش به‌خاطر یک خطای پزشکی دستخوش مشکلات شود. او تلاش می‌کند، اگرچه تلاش‌هایشان هنوز به نتیجه نرسیده اما امید دارد که روزی تلاش‌هایش به ثمر بنشینند.

یکی دیگر رفته چشمش را لیزیک کرده و برای چشم دیگرش لنز کار گذاشته. حالا می‌گوید به‌دلیل سهل‌انگاری پزشک شبکیه‌ یکی از چشم‌هایش پاره شده و پزشکان به او گفته‌اند که چشمش باید تخلیه شود. تصور اینکه برای یک جراحی ساده اصلاح‌دید به یک پزشک مراجعه شود و بعد بینایی شخص کاملا از دست برود، شاید یک کابوس نیمه‌‌شب‌ پر از استرس باشد. شاید حتی کسی به فکرش هم خطور نکند که یک اصلاح‌دید ساده که هر روز میلیون‌ها بار در کشور انجام می‌شود ممکن است به نابینایی منتهی شود ‌اما گاهی اتفاق‌های هولناکی جلوی چشم آدم قد می‌‌کشند انگار که کابوس‌ها سر از دنیای خواب برداشته‌اند و دنبال آدم می‌دوند. کابوس‌ها تمامی ندارند، حتی اگر یک چشم آدم هم تخلیه شود، ‌باز هم کابوس می‌بیند‌. وقتی که چشم هیچ سویی ندارد شاید اصلا کابوس‌ها دهشتناک‌تر هم بشوند.

هیچ‌کدام از این سرگذشت‌های واقعی به جراحی‌های زیبایی ژل، بوتاکس، تیغه‌ بینی، بالون معده و ساکشن چربی ربطی ندارد، اینها سرنوشت کسانی است که برای کاهش رنج و درد بیماری به سراغ پزشکان رفته‌اند اما دردشان مضاعف شده ‌است. واقعیت این است که در حرفه‌ پزشکی همچون هر حرفه‌ دیگری، احتمال خطا وجود دارد. به هر حال هر پزشکی هر اندازه هم که مهارت داشته باشد ممکن است دچار خطا و راهش به دادگاه کج شود تا در برابر مردان قانون از خودش دفاع کند. نمی‌توان انتظار داشت که پزشکان افرادی بدون خطا باشند اما یک نکته را هم نباید فراموش کرد که علم پزشکی محدودیت‌هایی دارد و ‌گاهی برای برخی دردها واقعا درمانی نیست،پزشک هرچقدر ماهر باشد هم راهی نیست، دانش پزشکی هنوز به آنجا نرسیده که آرزوهای آدم‌ها را بی‌کم و کاست برآورده کند. هنوز سرنوشت بسیاری از بیماران مرگ زودهنگام است و در این ماجراها تقصیری متوجه پزشکان نیست. ‌علم محدودیت دارد.

دختر جوانی که بینی‌اش به وضوح از فرم و ریخت افتاده، در ورودی دادسرا ایستاده و اینقدر خشمگین است که پره‌های بینی‌اش تکان می‌خورد. چهره‌ زیبایی دارد. از انصاف نباید گذشت که اگر بینی‌اش اینقدر دفرمه نبود و جای چکش و نخ بخیه و انگشت‌های پزشک جراح و دستیارهایش روی پره‌های بینی نمانده بود، می‌توانست توی آینه چشم در چشم خودش بدوزد اما حالا با این دماغ له شده شاید اصلا روی آینه‌ها پارچه انداخته باشد که هرگز چهره‌اش را نبیند. اینقدر عصبانی است که حتی حاضر نیست بگوید چند میلیون تومان برای این جراحی پرداخت کرده است. می‌خواهد زودتر راهش را بکشد و برود. می‌خواهد خیلی کارهای دیگر هم انجام بدهد، حتی می‌خواهد پزشک جراحش را بدهند دستش تا مجبورش کند تاوان کارش را پس دهد. ‌رنج زیادی در چهره‌اش دارد و ناگفته پیداست که از سوی همه اطرافیانش مورد سرزنش قرار گرفته که چرا تن به این جراحی داده است.

سربازهایی که دم در دادسرا نشسته‌اند خیلی از کسانی را که می‌آیند و می‌روند می‌شناسند. یکی‌شان می‌گوید:پزشک این دو نفر یکی است و با دست زنی را نشان می‌دهد که چند سالی از دهه40 را گذرانده است. چهره زن چیزی نشان نمی‌دهد؛ بینی‌اش پیچ و تاب‌های خاصی ندارد، جای بخیه و اینها هم نیست. صورت ریزه دارد، با اجزایی که به هم می‌آیند، ناگهان شروع می‌کند به حرف زدن که «بیا از من گزارش بگیر. بیا ببین دکتر چه بلایی سر من آورده. ‌حالا هم حاضر نیست که کارش را جبران کند». بعد از اینکه قدری هیجانش کاهش می‌یابد، معلوم می‌شود که از دکتر خواسته تا قدری چربی به دو طرف بینی‌اش، ‌جایی پایین‌تر از زیر چشم و تقریبا روی بخشی از استخوان‌گونه برایش تزریق کند تا صورتش قدری جان بگیرد. ‌نتیجه‌ کار دکتر این شده که حالا در همان ناحیه زیر پوستش انگار سنگ‌ریزه‌هایی گذاشته‌اند که با انگشتان دست جابه‌جا می‌شوند و دوباره برمی‌گردند سرجای اولشان. آشفته است، حتی به هم ریخته‌تر از آن است که شانسش را در دادگاه بالا ببرد. عصبانی است و می‌گوید که شوهرش از این کار بسیار ناراضی است. آخر سر هم معلوم نمی‌شود که از ترس شوهرش می‌خواهد این نقص را برطرف کند یا اینکه واقعا خواست خودش است.

دادسرا بخشی به‌عنوان واحد عریضه‌نویسی دارد؛ اتاقی کوچک که در قسمت انتهایی‌اش یک نفر نشسته پشت یک کامپیوتر تا برای مردم عریضه بنویسد. او می‌گوید: آدم‌هایی که می‌آیند اینجا، ‌انشایشان خوب نیست، برای همین هم نمی‌توانند خودشان عریضه بنویسند و من این کار را انجام می‌دهم.

انگار در روزهایی که اینجا عریضه نوشته‌، تجربه‌ کاری‌اش درباره جرائم پزشکی زیادشده چون توضیح می‌دهد:جرائم پزشکی قانون خاصی ندارد. نمی‌شود براساس ماده‌های متفاوت قانونی عریضه نوشت. من بیشتر شرح حال بیمارها را می‌نویسم تا ببرند به دادگاه بدهند. چیزی که می‌نویسم خلاصه‌ای است از حرف‌ها و قصه‌هایی که آدم‌ها برایم می‌گویند. او به یک نکته دیگر هم اشاره می‌کند: یک مشکل اساسی این است که ژل‌هایی که برای کارهای زیبایی تزریق می‌کنند، غیراستاندارد هستند. برای همین هم هست که مردم برای این کار دچار دردسرهای زیادی می‌شوند.
پای تجربه که به میان بیاید، راهی جز سکوت نیست.

کد خبر 198405

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز